ستوه شدن. بستوه آمدن. به تنگ آمدن. زله شدن: غراب بین که نای زن شده ست و من سته شدم از استماع نای او. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 72). ز گرشاسب لرزد همه مرز و بوم سته شد ز گرزش همه هند و روم. اسدی. چنین تا کشنده سته شد ز رنج ببد کاخها تنگ از آکنده گنج. اسدی
فلزی را بصورت مسکوک درآوردن. (فرهنگ فارسی معین) : زدند سکه پس آنگه بدولت دارا بسی گرفت ازو دهر زیب و زینت و فر. ناصرخسرو. که از پولادکاری خصم خونریز درم را سکه زد بر نام پرویز. نظامی. چندین هزار سکۀ پیغمبری زدند اول بنام آدم و خاتم بمصطفی. سعدی