جدول جو
جدول جو

معنی سرصفحه

سرصفحه((~. صَ حِ یا حَ))
آن چه بر بالای صفحه و جدا از متن صفحه نوشته شده است
تصویری از سرصفحه
تصویر سرصفحه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با سرصفحه

سرلوحه

سرلوحه
آنچه بالای نامه کتیبه در ورودی و مانند آن نگارند عنوان، اصل اساس
سرلوحه
فرهنگ لغت هوشیار

سرلوحه

سرلوحه
نام یا عنوانی که بالای نامه یا صفحۀ کتاب بنویسند، تذهیب و نقش و نگار که در قدیم در بالای نخستین صفحۀ کتاب خطی رسم می کردند و گاه نام کتاب را هم در آن می نوشتند
سرلوحه
فرهنگ فارسی عمید

سرداحه

سرداحه
یکی سرداح بمعنی درختان طلح، زمین هموار. (از اقرب الموارد) ، زمین جای نرم که گیاه روید بر وی. (منتهی الارب). جایگاه نرم که گیاه نصی در آن روید. (از اقرب الموارد) ، شترمادۀ بزرگ یا فربه پرگوشت. (آنندراج) (منتهی الارب). و رجوع به سرداح شود
لغت نامه دهخدا

سرسفره

سرسفره
کنایه از سوراخ مقعد باشد. (برهان). مقعد. (رشیدی) (آنندراج) :
هر گه که سرسفرۀ کس گردد شق
کوهان شتر خواهد و مقل ازرق
هر روز به موم زرد مرهم کردن
صحت پس از آن طلب نمودن از حق.
یوسفی طبیب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

سررفته

سررفته
کنایه از مقسوم و مقدر و سرنوشت. (آنندراج) :
روزی سررفته افزون تر به نادان میرسد
طفل را با یک دهن شیر از دو پستان میرسد.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

سرلوحه

سرلوحه
نقاشی و تهذیب در اول کتاب. رجوع به سرلوح شود
لغت نامه دهخدا

سرکفته

سرکفته
سرشکافته:
حکیم نوزده را علتی پدید آید
که راحت از کل سرکفتۀ کلان بیند.
سوزنی.
تا بادساریش بسر آید ادب نمای
زآن سرخ بادسار چو سرکفته بادرنگ.
سوزنی
لغت نامه دهخدا