جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با سراندرون

سراندرزن

سراندرزن
پنهان شونده از بیم:
او چو شیری به یکی گوشۀ کشتی بنشست
من سراندرزن و بیرون زن همچون روباه.
انوری
لغت نامه دهخدا

سراندرسر

سراندرسر
پیوسته. درهم. انبوه. تودرتو:
چو نوبت سرسال عجم رسد برسد
ز شاخسار سراندرسر و هم اندر هم
سیاه برگ و گل و رنگ رنگ گوناگون
ز باد مشکین بر هم زنان علم بعلم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا

سرانیون

سرانیون
اسم یونانی پرسیاوشان است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا

اندرون

اندرون
درون، میان و داخل چیزی، باطن، ضمیر، خانه و حیاطی که عقب حیاط بیرونی ساخته شده و مخصوص زن و فرزند و سایر افراد خانوادۀ صاحبخانه بود، اندرونی، (حرف اضافه) در
اندرون
فرهنگ فارسی عمید

سراندن

سراندن
چیزی را روی زمین لغزاندن و به جلو حرکت دادن، سر دادن
سراندن
فرهنگ فارسی عمید

سراندن

سراندن
سُر دادن، چیزی را روی زمین یا میز یا سطح همواری لغزاندن و به جلو راندن
سراندن
فرهنگ فارسی معین