معنی سر حلقه سر حلقه((~. حَ قِ)) سر دسته، سرپرست و بزرگتر یک دسته از مردم تصویر سر حلقه فرهنگ فارسی معین
سرحلقه سرحلقه سردار جماعت. (آنندراج). پیشوا. رئیس: در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک جهدی کن و سرحلقۀ رندان جهان باش. حافظ. گر حلقۀ دام است وگر حلقۀ زنجیر سرحلقه بغیر از من دیوانه کدام است. ابوطالب کلیم (از آنندراج). - سرحلقۀ ده عقل، کنایه از عقل اول. (غیاث) لغت نامه دهخدا
سرحلقه سرحلقه بانی، رکن، سرخیل، رهبر، سردسته، سرکرده، سرگروه، سلسله جنبان، پیشوا فرهنگ واژه مترادف متضاد
سر محله سر محله رئیس محله، در بازیهای کودکان مبدا یا محلی است که بازی از آن جا شروع و به همان جا ختم میشود که بدان هوا نیز گویند فرهنگ لغت هوشیار