معنی سر به زیر - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با سر به زیر
سربه زیر
- سربه زیر
- خجالتی، خجل، سرافکنده، شرمسار، محجوب
متضاد: گستاخ، سربه راه، سردرپیش، مطیع، رام، فرمانبردار
متضاد: سرکش، نافرمان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سر بزیر
- سر بزیر
- آنکه سر و چشمانش متوجه زمین است، مطیع فرمانبردار: جوان سر بزیری است
فرهنگ لغت هوشیار