سر به راه سر به راه رام، فَرمان بُردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کندفَرمان بَر، فَرمان پَذیر، فَرمان شِنو، فَرمان نیوش، سَر بر خَط، سَر سِپرده، نَرم گَردن، طاعَت پیشه، طاعَت وَر، مُطیع، طایع، مُطاوِع، مِطواع، عَبید، مُنقاد فرهنگ فارسی عمید
رو به راه رو به راه منظم و مرتب، درست، آماده برای کار، آماده، مهیارو به راه شدن: آمادۀ سفر شدن، آمادۀ کار شدن، راست آمدن کار، سر و سامان یافتن کاررو به راه کردن: آماده کردن، درست کردن و سر وسامان دادن به کاری یا چیزی فرهنگ فارسی عمید