جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با سر برتافتن

سر برتافتن

سر برتافتن
کنایه از نافرمانی کردن و یاغی شدن. (برهان) (آنندراج). اعراض کردن. دوری جستن: پس مردمان کابل سر برتافتند. (تاریخ سیستان).
چه وقت آید کزین به دست یابیم
ز حق خدمتت سر برنتابیم.
نظامی.
سرش برتافتم تا عاقبت یافت
سر از من لاجرم بدبخت برتافت.
سعدی.
راستی را سر ز من برتافتن بودی صواب
گر چو کژبینان به چشم ناصوابت دیدمی.
سعدی
لغت نامه دهخدا

سر بر تافتن

سر بر تافتن
سر تافتن، سر برتابیدن، سرپیچی کردن، نافرمانی کردن
سر بر تافتن
فرهنگ فارسی عمید

سر برگرفتن

سر برگرفتن
از خواب برخاستن بیدار شدن، سفر کردن مسافر شدن
سر برگرفتن
فرهنگ لغت هوشیار

سر برداشتن

سر برداشتن
بلند کردن سر (از بالش و غیره)، قیام کردن ضد کسی برخاستن شورش کردن
فرهنگ لغت هوشیار

سر برداشتن

سر برداشتن
سر بلند کردن، بلند کردن سر از بالش و بستر
قیام کردن، بر ضد کسی برخاستن، شورش کردن
سر برداشتن
فرهنگ فارسی عمید

بار برتافتن

بار برتافتن
بمعنی خود، طالب آملی گوید:
از آن مقفا سر کردم این غزل طالب
که دوش قافیه ام برنتافت بار ردیف.
(از آنندراج).
و آن بمعنی تحمل کردن بار و طاقت باربرداری است. رجوع به برتافتن شود، منسوب و متعلق به هر چیزی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا