جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با سج

سج

سج
روی، چهره، صورت، سیما، گونه، رُخ، رُخسارِه، دیباجِه، عِذار، خَدّ، غُرَّه، رُخسار، چیچَک، لَچ، دیمَر، وَجَنات، گِردماه، چِهر، مُحَیّا، دیباچِه، عارِض، دیمِه
سج
فرهنگ فارسی عمید

سج

سج
رخساره. (برهان) (جهانگیری) (شرفنامه) (آنندراج) :
چون برفتم سوی کعبه بهر حج
سخ بسنگ سود سودم زرد سج.
قاضی نظام (از رشیدی)
لغت نامه دهخدا

سج

سج
بگل کردن دیوار را. (منتهی الارب). در عربی گل بدیوارمالیدن. (برهان) ، رقیق و تنک شدن پلیدی. (منتهی الارب). نرم شدن چیزی غلیظ بود. (برهان)
لغت نامه دهخدا