جدول جو
جدول جو

معنی سپر افکندن

سپر افکندن((~. اَ کَ دَ))
تسلیم شدن
تصویری از سپر افکندن
تصویر سپر افکندن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با سپر افکندن

سپر افکندن

سپر افکندن
انداختن سپر بر زمین، هزیمت کردن گریختن، عاجز شدن، تسلیم شدن، یا سپر افکندن بر آب. زبون شدن فروتنی کردن
فرهنگ لغت هوشیار

سپر افکندن

سپر افکندن
کنایه از هزیمت کردن و گریختن. (برهان). هزیمت خوردن. (آنندراج) :
پیران روزگار سپرها بیفکنند
در صف ّ عزم چون بکشی خنجر دها.
مسعودسعد.
دست قراسنقر فلک سپر افکند
خنجر آق سنقر از نیام برآمد.
خاقانی.
سپر نفکند شیر غران ز چنگ
نیندیشد از تیغ بران پلنگ.
سعدی (گلستان).
، عاجز شدن. (برهان). مغلوب و عاجز شدن. (آنندراج). عاجز شدن و فروتنی کردن. (انجمن آرا). تسلیم شدن:
مبارزان بگریزند و بفکنند سپر
چو روز رزم ترا عزم کارزار بود.
معروفی.
طاهر بیکبارگی سپر بیفکند و اندازه بتمامی بدانست. (تاریخ بیهقی).
گر سپر بفکند عقل از عشق گو بفکن رواست
روی خاتون سرخ باید خاک بر سر راه را.
سنایی.
کواکب رجوم، از هیبت ضربت شمشیر آفتاب سپر بعجز بیفکندند. (سندبادنامه چ استانبول ص 247).
نوح در این بحر سپر بفکند
خضردر این چشمه سبو بشکند.
نظامی.
تیغ صبح از سنان گزاری او
سپر افکند با سواری او.
نظامی.
هان تا سپر نیفکنی از حملۀ فصیح
کو را جز این مبالغۀ مستعار نیست.
سعدی (گلستان).
تنزل نمودن. (برهان). فروآمدن:
در نظرش تیر سپر بفکند
وز فزعش کوه کمر بفکند.
خواجو (از امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 943).
، ننگ و عار. (برهان)
لغت نامه دهخدا

پر افکندن

پر افکندن
بال و پر ریختن مرغان پر ریختن، مانده شدن عاجز شدن مقهور شدن
پر افکندن
فرهنگ لغت هوشیار

پر افکندن

پر افکندن
کنایه از اظهار خوف، عجز و زبونی کردن، پر ریختن
پر افکندن
فرهنگ فارسی عمید

سپر فکندن

سپر فکندن
تسلیم شدن:
ما کز تو چنین سپر فکندیم
گر عفو کنی نیازمندیم.
نظامی
لغت نامه دهخدا

تیر افکندن

تیر افکندن
پرتاب کردن تیر بوسیله کمان تفنگ و غیره، طعنه زدن، دعای بد کردن نفرین کردن
فرهنگ لغت هوشیار