جدول جو
جدول جو

معنی ساز و باز

ساز و باز((زُ))
ساز و بازنده، بندباز، ریسمان باز
تصویری از ساز و باز
تصویر ساز و باز
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با ساز و باز

سازو باز

سازو باز
کسی که برسر سازو رود و بازیهای مختلف کند بند باز ریسمان باز
سازو باز
فرهنگ لغت هوشیار

ساز و برگ

ساز و برگ
آنچه از آلات جنگ و جامه و دیگر لوازم بسپاهیان دهند
ساز و برگ
فرهنگ لغت هوشیار

سوز و ساز

سوز و ساز
کنایه از صبر و بردباری در برابر ناکامی ها و مصیبت ها
سوز و ساز
فرهنگ فارسی عمید

ساز و برگ

ساز و برگ
آلات و ادوات، آنچه از اسلحه و لوازم جنگ که به سرباز داده شود
ساز و برگ
فرهنگ فارسی عمید

ساز و سوز

ساز و سوز
سوز و ساز. سوختن و ساختن. تحمل:
از روز وصل باز همام شکسته را
جز ساز و سوز و نالۀ دل یادگار نیست.
همام تبریزی
لغت نامه دهخدا

ساز و برگ

ساز و برگ
اسباب و سامان. (بهار عجم) (آنندراج). برگ و ساز. ساز و آلت. ساز و سامان. آلات و ادوات. اسباب. وسائل. لوازم:
ز خان و مان و قرابت به غربت افتادم
بماندم اینجا بی ساز و برگ و انگشتال.
ابوالعباس.
، تجهیزات. عدت. ساز و عدت. سازو سلاح. ساز و برگ جنگی. ساختگی. ساز و ساخت. عُطرود. عتاد. عِدَّه. عُدَّه. ساخت. ساختگی. آنچه به سرباز از لباس و وسائل و آلات دیگر داده می شود. (فرهنگستان) :
ساز و برگ از سپه گرفتی باز
تاسپه را نه برگ ماند و نه ساز.
نظامی (هفت پیکر).
، ساز و برگ سفر. توشه. زاد، زین و یراق. تنگ و توبره. ساخت:
چه نازی بدین اسپ و این ساز و برگ
کت این تخت خون است و آن تاج مرگ.
اسدی (گرشاسب نامه).
رجوع به ساخت، ساختگی، برگ و ساز شود
لغت نامه دهخدا

ساز و آواز

ساز و آواز
آواز توأم با صدای ساز. و جمعی دیگر گفته اند که ارغنون ساز و آواز هفتاد دختر خواننده و سازنده است که همه یک چیز را بیکبار و بیک آهنگ با هم بخوانند و بنوازند. (برهان در مادۀ ارغنون) ، بزن و بکوب. ساز و نوا. ساز و سرور. رجوع به ساز شود
لغت نامه دهخدا