ساده تن ساده تن آنکه تن صاف و پاکیزه دارد. پاکیزه تن. پاکیزه پیکر. امرد: خادم ساده دل منم که مرا خادم ساده تن فرستادی. خاقانی (دیوان عبدالرسولی ص 679) لغت نامه دهخدا
ساده رو ساده رو پسری که هنوز ریش در نیاورده ساده رخ، ساده زنخ، برای مِثال چو خواهی که قدرت بماند بلند / دل ای خواجه در ساده رویان مبند (سعدی۱ - ۴۷)، زیبا فرهنگ فارسی عمید
کاسه تن کاسه تن آنچه تنه اش مانند کاسه باشد: (نالان رباب از بس زدن هم کفچه سر هم کاسه تن چو بین خرش زرین رسن بس تنگ میدان بین در او) (خاقانی)، کوژ پشت، بی قابلیت فرهنگ لغت هوشیار