معنی ژن - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با ژن
ژن
- ژن
- عامل وراثت، واحد انتقال صفات ارثی که بر روی کروموزوم قرار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
ژن
- ژن
- نام کرسی بخش لاند از ولایت مُن -دو-مارسان، دارای 608 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
ژن
- ژن
- زشت. بدهیئت. (آنندراج). در زبان پهلوی زشت باشد. (فرهنگ شعوری ج 2 ص 51). فرومایه. دون. (ظاهراً از مجعولات شعوری است)
لغت نامه دهخدا