خداوند ادراک و فهم و شعور باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) (از جهانگیری). یعنی خداوند فهم، چه ’سار’بمعنی صفت و ’سر’ هر دو آمده... (فرهنگ رشیدی). یعنی خداوند فهم و دانش که در سرش هوش باشد. (انجمن آرا) (آنندراج) : به جود اونرسد دست هیچ زیرکسار به فضل او نرسد عقل هیچ دانشمند. رودکی. چرا این مردم دانای زیرکسار فرزانه به تیمار و عذاب اندر ابا دولت به پیکار است. خسروی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نیاید آسان از هر کسی جهانبانی اگرچه مرد بود چربدست وزیرکسار. ابوحنیفه (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 279). ازل همیشه و دیمومت و خلود و ابد میان هر یک چون فرق کرد زیرکسار. ابوالهیثم (شرح قصیدۀ فارسی ص 63). عمر تو زرّیست سرخ و مشک او خاکی است خشک زر به نرخ خاک دادن کار زیرکسار نیست. ناصرخسرو. در جهان هیچ آدمی مشناس بتر از ریش گاو زیرکسار. مسعودسعد. آنکه او منصف است و زیرکسار نشمارد به بازی این گفتار. سنائی. در این مقطع به سعدالملک بر نتوان دعا گفتن که اندر کار خود دانا و زیرکسار و هشیارم. سوزنی. بزرگزاده و باحشمت است و بادولت لطیف خلق و جوانمرد و راد و زیرکسار. سوزنی. هر دو جوید محال ناممکن هست ممکن که نیست زیرکسار. خاقانی. طوطی من مرغ زیرکسار من ترجمان فکرت و اسرار من. مولوی
خیره سر: ای کینه ور زمانۀ غدار خیره سار بر خیره تیره کرده بما بر تو روزگار. مسعودسعد. هر که او خیره سار مستحل است گر بدزدد ز شعر من بحل است. سنائی (حدیقه ص 718). ، متحیر. سرگشته: ز میدان گذشتند فرجام کار روانشان سراسیمه دل خیره سار. فردوسی. چه بودت که درمانده ای خیره سار. شمسی (از یوسف و زلیخا). رجوع به خیره سر شود