جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با زودیاب

زودیاب

زودیاب
زودیابنده، تیزهوش، هوشیار، باهوش، تیزفهم، تندفهم، برای مِثال همی بود تا زرد گشت آفتاب / نشست از بر بارۀ زودیاب (فردوسی - ۶/۴۲۶)
زودیاب
فرهنگ فارسی عمید

زودیاب

زودیاب
زودیابنده. تندفهم. تیزهوش. سریعالانتقال. (فرهنگ فارسی معین). تیزفهم. زوددریابنده. که زود درک سخن کند. سریعالانتقال. لوذعی. ذکی. لقن. المعی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
شبی خفته بد بابک زودیاب
چنان دید روشن روانش بخواب.
فردوسی.
همه دیده کردند یکسر پرآب
از آن شاه پردانش و زودیاب.
فردوسی.
چو فرمان دهد خسرو زودیاب
نگیرم بدین کار کردن شتاب.
فردوسی.
گرچه در گیتی نیابی هیچ فضل
مرد ازو فاضل شده ست و زودیاب.
ناصرخسرو.
بدیدۀ خرد زودیاب دورنظر
همی ببیند مغز اندر استخوان سخن.
سوزنی
لغت نامه دهخدا

زودیابی

زودیابی
تیزفهمی. سرعت انتقال. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تندفهمی. تیزهوشی. سرعت انتقال. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

رودیاب

رودیاب
نام پدر بابک است، (فرهنگ شاهنامۀ ولف) :
شبی خفته بد بابک رودیاب
چنان دید روشن روانش بخواب ...
فردوسی
لغت نامه دهخدا