معنی زنندگی - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با زنندگی
زنندگی
- زنندگی
- زننده بودن. ضاربیت، زشتی. نفرت انگیزی. نامطبوعی: زنندگی این عمل حد ندارد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
خنندگی
- خنندگی
- عمل خننده. حالت خننده. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
کنندگی
- کنندگی
- حالت و کیفیت کننده. فاعلیت. (فرهنگ فارسی معین) : و اما کننده، نه علتی وی از بهر کنندگی است. (دانشنامه از فرهنگ فارسی ایضاً)
لغت نامه دهخدا
دنندگی
- دنندگی
- حالت و صفت دننده. دوندگی به نشاط. (یادداشت مؤلف). خرامندگی. رجوع به دنیدن شود
لغت نامه دهخدا