جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با زعم

زعم

زعم
شِواء زَعم، بریانی بسیار چرب زود جاری شونده بر آتش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

زعم

زعم
گفتار حق یا باطل و دروغ (ضد) و بیشتر در آنچه در او شک و شبهه است گفته شود. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). به فتح و ضم افصح است بمعنی گمان و ظن. (غیاث). گفتار حق باشد یا باطل و دروغ، لیکن به فتح و ضم ّ حرف اوّل افصح است بمعنی گمان و ظن. (آنندراج). عبارت است از گفتار بدون دلیل. (از تعریفات جرجانی) (از کشاف اصطلاحات الفنون) : و زعم امیرالمؤمنین آن است که عنایت خدای تعالی در هر دو صورت نعمت و نقمت بر او بسیار است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 309).
زعم من است کآسمان سجدۀسگدلان کند
زآن چو دم سگان بود پشت دوتای آسمان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

زعم

زعم
پذرفتاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پذیرفتاری. پایندانی. کفالت. (فرهنگ فارسی معین) ، مهتری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مهتری. سروری. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

زعم

زعم
طمع کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). امید داشتن و حرص نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

زعم

زعم
زعامه. (ناظم الاطباء). به عهده گرفتن. قبول کردن. کفالت کردن. پایندانی کردن. (فرهنگ فارسی معین). ضامن و پذیرفتار گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، مهتر شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، گمان بردن و دانستن چنین و تهمت کردن. (منتهی الارب). گمان کردن یا تهمت کردن. (آنندراج) ، خوش شدن گرفتن شیر. (منتهی الارب) (آنندراج) ، گفتن بر همانا. (تاج المصادر بیهقی). (مجمل اللغه، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دعوی کردن. (زوزنی) ، گفتن سخنی که حجت ندارد و محض بر زبان غیر نقل کنند: و ’زعم فلان کذا’، یعنی او چنین گفته. و این رادر سخنی گویند که حجت ندارند و محض بر زبان غیر نقل کنند. (منتهی الارب) (آنندراج). و منه الحدیث: بئس مطیه الرجل زعموا، یعنی بد است که وسیلۀ غرض خود را ’زعمواکذا’ گرداند و نسبت کذب بسوی برادر خود کند مگر آنکه کذبش متیقن و ارادۀ تحذیر مردمان باشد. (منتهی الارب). زَعم. زِعم. زُعم. گفتن قولی حق و همچنین باطل و کذب (از اضداد) است و اکثر در جائی گویند که در آن شک دارند یا به کذب آن معتقدند و برای این گویند ’زعموا مطیه الکذب’ و عادت عرب این است که هرگاه کسی سخنی بگوید و در نزد آنان دروغگو باشد، گویند: زعم فلان. و در قرآن در هر مورد برای مذمت گوینده بکاررفته است. (از اقرب الموارد). رجوع به زعامه شود
لغت نامه دهخدا

زعم

زعم
باور، تصور، توهم، حدس، رای، ظن، عقیده، گمان، نظر، پایندانی، پذرفتاری، ضمانت، کفالت، ریاست، زعامت، سروری
فرهنگ واژه مترادف متضاد