جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با زرگنج

زرگنج

زرگنج
گیاهی است بد بو که از چین آورند برگش ببرگ سداب ماند و بقول قدما طبعش سرد و تر است و خاصیت وی آنست که دفع بوی مشک کند حلبه چینی، کاسه سفالین بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار

زرگنج

زرگنج
بمعنی زرغنج است و آن گیاهی باشد بدبوی که دفع خشکی بوی مشک می کند. (برهان) (آنندراج). گیاهی بسیار بدبو که از چین می آورند. (ناظم الاطباء) زرغنج. (جهانگیری). گیاهی است بدبو که از چین آورند. برگش به برگ سداب ماند و بقول قدما طبعش سرد و تر است و خاصیت وی آن است که دفع خشکی بوی مشک کند. حلبۀ چینی. (فرهنگ فارسی معین) ، کاسۀ سفالین بزرگ را نیز می گویند. (برهان) (جهانگیری). یک نوع ظرف سفالین بزرگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

زرغنج

زرغنج
گیاهی است بد بو که از چین آورند برگش ببرگ سداب ماند و بقول قدما طبعش سرد و تر است و خاصیت وی آنست که دفع بوی مشک کند حلبه چینی، کاسه سفالین بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار

زرغنج

زرغنج
گیاهی بدبو با برگ هایی شبیه برگ سداب است که در گذشته مصرف دارویی داشته، حبلۀ چینی
فرهنگ فارسی عمید

ارگنج

ارگنج
اورگنج. گرگانج. شهری است از خراسان که در سرحد ماوراءالنهر واقع شده است. (برهان) (جهانگیری). جرجانیه، پای تخت خوارزم. (غیاث) :
بروم و مصر و به ارگنج اضطراب افتد
همه بحد عراق و بسرحد گرگان.
عمادالدین یوسف فضلوی.
رجوع به ایران باستان ص 147 و تاریخ مغول (جرجانیه) شود.
لغت نامه دهخدا

زرغنج

زرغنج
گیاهی است بغایت بدبوی و از چین آورند و آنرا حلبۀ چینی گویند. برگش به برگ سداب ماند و طبیعتش سرد است و خاصیت وی آن است که دفع خشکی بوی مشک کند. (برهان) (از جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). گیاهی بغایت بدبوی و از چین آورند. (ناظم الاطباء). زرگنج. (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ فارسی معین) :
ای تو تبتی مشک و حسودت زرغنج
بابور تو رخش پوردستان خرمنج
بادا رخ حاسدت ترنجیده ز درد
سر بر طبقی نهاده پیشت چو ترنج.
سوزنی.
رجوع به زرگنج شود
لغت نامه دهخدا

زرگند

زرگند
مخفف زرآگند، یعنی زرین و مطلا. (فرهنگ رشیدی) :
رکاب شمس تبریزی گرفتم
که زین شمس زرگند عظیم است.
مولوی (از فرهنگ رشیدی).
رجوع به زرکند شود
لغت نامه دهخدا

درگنج

درگنج
دهی است از دهستان ده تازیان بخش مشیز شهرستان سیرجان واقع در 85 هزارگزی خاور مشیز و سر راه مالرورابر به چهارطاق، با 100 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

گرگنج

گرگنج
ارکنج است که دارالملک خوارزم باشد. و با جیم فارسی هم بنظر آمده است. (برهان) (آنندراج) :
برزم اندرون شیده برگشت ازوی
سوی شهر گرگنج بنهاد روی.
فردوسی.
وانکه او را سوی دروازۀ گرگنج برند
سرنگون باد گران از سر پیلان آونگ.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 207)
لغت نامه دهخدا