ادخال مایعی به اعانت آبدزدک در جوفی. (ناظم الاطباء). وارد کردن دوای مایع بوسیلۀ سرنگ. تزریق. (فرهنگ فارسی معین). فرهنگستان ایران ’سوزن زدن’ را بجای این کلمه برگزیده است. رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود
مرغی است شکاری و آن باز سپید است یا جره یا باشه. ج، زراریق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مرغی است شکاری معرب جره. (غیاث اللغات). مرغی است صیاد، بین بازی و شاهین. (از اقرب الموارد). باز سپید. (دهار). رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 57 شود، سپیدی در پیشانی اسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
پیکانها و سنانهای نیزه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سنانهای نیزه. (غیاث اللغات) ، ریگ توده ها است به دهناء. واحد آن ازرق است یا زرقاء. (منتهی الارب) (آنندراج). ریگ توده ها. (غیاث اللغات). رجوع به ازرق و نصل ازرق شود
نابینایی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رنگی از رنگهای هفتگانه چون رنگ آسمان. (از اقرب الموارد). کبودی. (ناظم الاطباء) ، سپیدی دست و پی ستور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درازی موی گرداگرد سم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سپیدی بعض استخوان که تمام آن را نگرفته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ریگ تودۀ درشت. (ناظم الاطباء). رجوع به زُرق شود، نزد سبعیه تفرس در حال دعوت شده است که وی شایستگی دعوت را دارد یا نه. (از اقرب الموارد) (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به سبعیه شود
شهرکی است (به خراسان) از عمل مرو و کشت و برز آن بر آب رود مرو است. (حدود العالم). اسم بلده ای به مرو که یزدجرد، آخرین ملوک ساسانی بدانجا کشته شد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سواران بجستن نهادند روی همه زرق از او شد پر از گفتگوی. فردوسی. همی تاخت جوشان چو از ابر، برق یکی آسیا دید بر آب زرق فرودآمد از اسب شاه جهان ز بدخواه در آسیا شد نهان. فردوسی