جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با زدوده

زدوده

زدوده
پاک شده پاکیزه شده، صیقل یافته، محو شده (غم و مانند آن)
زدوده
فرهنگ لغت هوشیار

زدوده

زدوده
پاک شده، جلاداده، شفاف، برای مِثال می آورد و نار و ترنج و بهی / زدوده یکی جام شاهنشهی (فردوسی - ۳/۳۰۵)
زدوده
فرهنگ فارسی عمید

زدوده

زدوده
صیقل شده و روشن شده و جلاداده. (ناظم الاطباء). پاک شده و پاکیزه شده. صیقل یافته. محوشده (غم و مانند آن). (فرهنگ فارسی معین) :
یکی مرد بُد، نام او هیربد
زدوده دل و مغز و جانش ز بد.
فردوسی.
همه نیزه داران زدوده سنان
همه جنگ را گرد کرده عنان.
فردوسی.
بجای آمد از موبدان شست مرد
زدوده روان و خرد ساز کرد.
فردوسی.
بینی آن موی چو از مشک سرشته زرهی
بینی آن روی چو از سیم زدوده سپری.
فرخی.
زدوده یکی آینه است از نهان
که بینی در او چهر هر دو جهان.
اسدی.
ز گرم و سرد جهان رای او برون آمد
زدوده ذات چو زرعیار از آتش وآب.
مسعودسعد.
در این نزدیکی آبگیری دانم که آبش به صفا زدوده تر از گریه عاشق است. (کلیله و دمنه).
از آن زمان که ظفر پرچم تو شانه زده ست
ززنگ جور کدام آینه است نزدوده ؟
انوری.
رجوع به زدودن شود
لغت نامه دهخدا

زدودن

زدودن
پاک کردن، پاکیزه ساختن، زداییدن، پاک کردن زنگ از فلز
زدودن
فرهنگ فارسی عمید