کنایه از خاموش کردن. (آنندراج). خاموش کردن و ساکت نمودن. (ناظم الاطباء) : در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت حسن تو ز تحسین تو بسته است زبان را. سعدی. من از حکایت عشق تو بس کنم هیهات مگر اجل که ببندد زبان گفتارم. سعدی. بکوشش توان دجله را پیش بست نشاید زبان بداندیش بست. سعدی. چو سعدی که چندی زبان بسته بود ز طعن زبان آوران رسته بود. سعدی (بوستان). بزبان نگه از شکوه زبان بست مرا از لبش جذب سؤال ازچه جوابی نکشید. نورالدین ظهوری (از آنندراج). کام و دم مار و نیش کژدم بستن بتوان نتوان زبان مردم بستن. مشرب. رجوع به زبان بسته و زبان بستگی شود. ، کنایه از خاموش شدن... و این از خصائص لفظ بستن است که بمعنی لازم و متعدی هر دو آمده و مستعمل میشود. (آنندراج). کنایه از خاموش شدن باشد. (برهان قاطع) (انجمن آرا). خاموش بودن. سکوت داشتن. (ناظم الاطباء) : زبانرا از دروغ بسته. (کلیله و دمنه). خاقانی ار زبان ز سخن بست حق اوست چند از زبان نیافته سودی زیان کشید. خاقانی
خاموش، ساکت، برای مِثال بهایم خموشند و گویا بشر / زبان بسته بهتر که گویا به شر (سعدی۱ - ۱۵۵)، تو دانی ضمیر زبان بستگان / تو مرهم نهی بر دل خستگان (سعدی۱ - ۱۹۸)، گنگ، بی زبان
خاموش. ساکت. غیر ناطق. (ناظم الاطباء) : باده گیران زبان بسته گشادند زبان باده خواران پراکنده نشستند بهم. فرخی. چو سعدی که چندی زبان بسته بود ز طعن زبان آوران رسته بود. (بوستان). تو دانی ضمیر زبان بستگان تو مرهم نهی بر دل خستگان. (بوستان). بهائم خموشند و گویا بشر زبان بسته بهتر که گویا بشر. سعدی. ، غیرناطق. حیوان. (ناظم الاطباء). و این کلمه ای است که از راه رقت و شفقت گویند: امروز حیوان زبان بسته را آب نداده است: اگر ما مستحق عذابیم این چهار پایان زبان بسته بی گناه اند. (قصص الانبیاء ص 136). بمرغ زبان بسته آواز ده که پرواز پارینه را بازده. نظامی. ، کودک که هنوز سخن گفتن نتواند: نه طفل زبان بسته بودی ز لاف همی روزی آمد بجوفت ز ناف. سعدی (بوستان). ، مجازاً، مردی احمق و گول، گنگ. (ناظم الاطباء)
کنایه از خاموش گردانیدن است. (آنندراج) : نخست از من زبان بستد که طفل اندر نوآموزی چو نایش بی زبان باید نه چون بربط زبان دانش. خاقانی. رجوع به زبان ستدن شود