جدول جو
جدول جو

معنی ریح

ریح((رِ))
باد، نسیم، دردی که در شکم یا پیوندگاه اندام بروز کند
تصویری از ریح
تصویر ریح
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با ریح

ریح

ریح
باد، هوای متحرک، حرکت شدید یا ضعیف هوا که در اثر اختلاف درجۀ حرارت و به هم خوردن تساوی وزن مخصوص در نقاط مختلف کرۀ زمین به وجود می آید
ریح
فرهنگ فارسی عمید

ریح

ریح
باد، ج، اَرواح، اَریاح، رُیاح، ریَح، جج، اَراویح، اَراییح، (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، باد، (ترجمان القرآن جرجانی)، بادی که می وزد، (ناظم الاطباء)، بوی، (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (ترجمان القرآن جرجانی) (از اقرب الموارد)، بوی خواه خوش باشد و خواه ناخوش، (از غیاث اللغات) (ناظم الاطباء)،
- ذفرالریح، تیزبوی، تندبوی، (از مفردات ابن البیطار)، رجوع به بوی شود،
، گاهی به معنی بخار به کار برند، (یادداشت مؤلف) : فینفع من وجع الظهر و ... و من الریاح المستکنه فیها، (مفردات ابن البیطار)، چیز پاکیزه و خوش، (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، بادی که در شکم پدید آید، (از غیاث اللغات) (ناظم الاطباء)، دردی که درپیوندگاه اندامها بروز کند، (ناظم الاطباء)، بادی که به خلل آن در جای پیوند اندامها درد پیدا می شود، (غیاث اللغات)،
- ریح الشوکه، ریح شوکه، نزد پزشکان ماده ای است حاره که در استخوان جریان یابد و باعث شکستن استخوان و تباهی آن شود، (از کشاف اصطلاحات الفنون)،
- ریح الصبیان، نزد اطباء باد غلیظی است که عارض اندرون سرشود، (از کشاف اصطلاحات الفنون)، مادۀ حاره ای است که در استخوان پیدا آید و آن را بشکند و سد کند، (طب قدیم)،
- ریح بواسیر، در عرف پزشکان بادی است غلیظ که خارج شدن آن سخت باشد و دردی را مانند درد قولنج عارض شود که گاه در پشت و گاه در شراسیف و اطراف کلیه بروز کند و گاه باشد که در خصیتین و شرم و حوالی نشیمنگاه عارض گردد، (از کشاف اصطلاحات الفنون)،
- ریح رحم، مادۀ نفاخه در رحم بسبب اجتماع رطوبات لزجه، (یادداشت مؤلف)،
- ریح غلیظ، نزد اطباء بادی است که مدت درنگ آن در پاره ای از تجاویف بدن به درازا کشد و غلیظ گردد، (از کشاف اصطلاحات الفنون)،
،
چیرگی و توانایی، قوله تعالی: و تذهب ریحکم، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، چیرگی و توانایی، (آنندراج) (از اقرب الموارد)، مهربانی و یاری گری، (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج)، دولت و توانگری، (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) آنندراج)، دولت، (ترجمان القرآن جرجانی)
لغت نامه دهخدا

ریح

ریح
لقب احمد بن محمد بن علوجۀ (یا علویه) سیستانی، مکنی به ابوالعباس و معروف به جراب الدوله، (یادداشت مؤلف)، رجوع به احمد بن محمد ... شود
لغت نامه دهخدا

ریح

ریح
جَمعِ واژۀ ریح. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به ریح شود
لغت نامه دهخدا

ریح

ریح
یوم ریح، روز پاکیزه و خوش باد، و کذا مکان ریح و شی ٔ ریح، یعنی چیزی خوشبوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). روزی خوش. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

ریح

ریح
سخت باد گردیدن روز، (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، رسیدن باد چیزی را، (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، یافتن درخت باد را و برگ آوردن گرفتن آن، (اقرب الموارد) (منتهی الارب)، باد رسیده شدن چاه: ریح القدیر (مجهولاً)، (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، در باد آمدن گروه و یا رسیدن باد ایشان را و هلاک کردن و از بیخ برکندن ایشان را، (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)، در باد آمدن گروه، (از اقرب الموارد)، بوی یافتن، (تاج المصادر بیهقی) (دهار)
لغت نامه دهخدا