جدول جو
جدول جو

معنی رویین تن

رویین تن((تَ))
کسی که بدنی نیرومند و آسیب ناپذیر دارد
تصویری از رویین تن
تصویر رویین تن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با رویین تن

رویین تن

رویین تن
آنکه بدنی نیرومند و محکم دارد و ضربت اسلحه بر بدنش کارساز نباشد، اسفندیار، معده
فرهنگ لغت هوشیار

رویین تن

رویین تن
آنکه بدن محکم و نیرومند دارد، قوی و پر زور
کسی که حربه به بدنش کارگر نباشد مثلاً اسفندیار رویین تن
رویین تن
فرهنگ فارسی عمید

رویین تن

رویین تن
آنچه از روی یا برنج ساخته شده باشد:
از من چه عجب که هاون رویین تن
از یار جفادیده به آواز آید.
سعدی.
، که اندامی چون روی دارد. استوار. که از استواری حربه بدان کار نکند. آنکه بدنی نیرومند و محکم دارد و ضربت اسلحه بر بدنش کارگر نباشد. (فرهنگ فارسی معین) :
اگر نیزه بر کوه رویین زنم (رستم فرخزاد)
گذاره کند زانکه رویین تنم.
فردوسی.
دلاور بدو گفت من بیژنم
بجنگ اندرون دیو رویین تنم.
فردوسی.
سه تن را گزیداندرون انجمن
بزرگان رویین تن و رای زن.
فردوسی.
زن ار سیم تن نی که رویین تن است
ز مردی چه لافد که زن هم زن است.
نظامی.
به سختی کشی سخت چون آهنم
که از پشت شاهان رویین تنم.
نظامی.
قصد کمین کرده کمند افکنی
سیم زره ساخته رویین تنی.
نظامی.
،
{{اِسمِ خاص}} صفتی بوده است اسفندیار پسر کی گشتاسب را و بدین مناسبت گاهی در مقام موصوف خود یعنی اسفندیار نیز بکار رود. (از یادداشت مؤلف). لقب اسفندیار. (برهان) (فرهنگ جهانگیری). لقب اسفندیار است گویند که به دعای یکی از صاحب کمالان عصر خود بر جلد بدن او تیغ و تیر کار نمی کرد. (غیاث اللغات). لقب اسفندیار پسر گشتاسب است و معنی این لقب آن است که گویی تن او از روی بوده است و بر آن تیر وشمشیر کار نمی نموده و گویند به تدبیر و تعویذ زردشت این معنی تن او را حاصل شده بود و بالاخره به تیر رستم کشته شد و او را رویین نیز گفته اند. (آنندراج) (از انجمن آرا) :
چرا رزم جستی ز اسفندیار
که او هست رویین تن و نامدار.
فردوسی.
بدو گفت بهمن که من بهمنم
ز پشت جهاندار رویین تنم.
فردوسی.
بدوگفت رویین تن اسفندیار
که ای پرفتن پیر ناسازگار.
فردوسی.
رویین تن عالم است و قصدش
هر هفته به هفتخوان ببینم.
خاقانی.
چو رویین تن اسفندیار است هر دم
بر او فتح رویین دژ آسان نماید.
خاقانی.
جمشید کیان که دین جز او را
رویین تن هفتخوان ندیده ست.
خاقانی.
رجوع به اسفندیار شود.
،
{{اِسمِ مُرَکَّب}} معده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) (از برهان)،
{{صِفَتِ مُرَکَّب}} معزول. (ناظم الاطباء). کنایه از معزول است. (برهان)
لغت نامه دهخدا

رویین تنی

رویین تنی
صفت و حالت رویین تن. تن نیرومند و محکم داشتن:
به من می رسد بازوی بهمنی
که اسفندیارم به رویین تنی.
نظامی.
رجوع به رویین تن شود.
، کنایه از معزولی. (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (آنندراج) (از برهان). رجوع به رویین تن شود
لغت نامه دهخدا

رویین خم

رویین خم
کوس، دهل، رویینه طاس، برای مِثال چو بشنید گفتار او پیل سم / بغرید مانند رویینه خم (فردوسی - ۲/۱۱۱ حاشیه)، نوعی شیپور بزرگ و خمیده
رویین خم
فرهنگ فارسی عمید

رویین دژ

رویین دژ
کوس رویین. (ناظم الاطباء) ، قلعه و دژ استوار و محکم:
چو رویین تن اسفندیار است هردم
بر او فتح رویین دژ آسان نماید.
خاقانی.
رویین دژ آز را گشادم
آوازۀ هفتخوان شکستم.
خاقانی.
زیراین رویین دژ زنگارخورد
هر سحرگه هفتخوان خواهم گزید.
خاقانی
لغت نامه دهخدا