روی برگردانیدن. اعراض کردن. (فرهنگ فارسی معین) : بیچاره پدر چو زو خبر یافت روی از پدر و قبیله برتافت. نظامی. دریغ است از این روی برتافتن کزین روی دولت توان یافتن. سعدی (بوستان). رجوع به رو برتافتن شود
روی تابیدن. اعراض کردن. (یادداشت بخط مؤلف). روی گردان شدن. روی گردانیدن. (ناظم الاطباء) : گر روی بتابم ز شماشاید ازایراک بی روی و ستمکاره و با روی و ریایید. ناصرخسرو. خلاصی ده که روی از خود بتابیم به خدمت کردنت توفیق یابیم. نظامی. دگر ره گفت از این ره روی برتاب روا نبود نمازی در دو محراب. نظامی. ماهرویا روی خوب از من متاب بی خطا کشتن چه می بینی صواب. سعدی. رجوع به رو تافتن شود