جدول جو
جدول جو

معنی روزگار بردن

روزگار بردن((~. بُ دَ))
در انتظار ماندن، عمر ضایع کردن
تصویری از روزگار بردن
تصویر روزگار بردن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با روزگار بردن

روزگار بردن

روزگار بردن
کنایه از روز گذراندن، وقت گذراندن، سپری کردن روزهای عمر، زندگی کردن، صبر کردن، تاخیر کردن
روزگار بردن
فرهنگ فارسی عمید

روزگار شدن

روزگار شدن
وقت گذشتن. صرف شدن عمر:
سه روز اندرین کار شد روزگار
که جویند از ایران یکی شهریار.
فردوسی.
سه روز اندرآن جنگ شد روزگار
چهارم ببخشود پروردگار.
فردوسی.
دو روز در آن روزگار شد تا از این فارغ شدند. (تاریخ بیهقی). نقل است که دوازده سال روزگار شد تا به کعبه رسید. (تذکره الاولیاء عطار)
لغت نامه دهخدا