جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با رو انداختن

رو انداختن

رو انداختن
رو انداختن بر چیزی و به چیزی، متوجه آن شدن. (از آنندراج). رو کردن. توجه کردن. رو آوردن:
گرفتن آن قدر عیب است در آیین ما خالص
که بر ما هرکه رو انداخت نگرفتیم رویش را.
خالص (از آنندراج).
میتوانم صورت آیینه شد
گر بیندازند خوبان رو به من.
مخلص کاشی (از آنندراج).
، عجز و الحاح کردن. رو افگندن. (آنندراج) ، در تداول عامه، خواهش و تمنا کردن. با قبول وهن از کسی برآوردن حاجتی را خواستن. خواستن بزرگ و محتشمی به التماس چیزی را از کسی. درخواست کردن کسی که درخواست از شأن او نیست:
هرکه رو انداخت پیش من گرفتم روی او
محشر امید چون آیینه از حیرانیم.
تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

چو انداختن

چو انداختن
چو افکندن. هو انداختن. آوازه درانداختن. شهرت دادن. اشتهار دادن و بیشتر بدروغ یا بگزاف. منتشر کردن خبری را که غالباً بی اصل است. خبری دروغ شایع کردن. انتشار دادن خبری برای غرضی. شایع ساختن امری. (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا

رس انداختن

رس انداختن
تبلور. متبلور گشتن.
- رس انداختن شکر، تبلور. متبلور شدن. کر زدن آن. (یادداشت مؤلف).
- رس انداختن شیره و مانند آن، متبلور شدن آن. (یادداشت مؤلف).
- رس انداخته، شکرکرزده. متبلور. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

روث انداختن

روث انداختن
سرگین انداختن. روث افگندن: نقل است که تا بشر زنده بود هرگز در بغداد هیچ ستور روث نینداخته بود. (تذکره الاولیاء عطار). و رجوع به روث و روث افگندن شود
لغت نامه دهخدا