گلۀ گاو، گوسفند یا اسب، سپاه و لشکر، گروه مردم، رَمَک برای مِثال گر این خواسته زاو پذیریم همه / ز من گردد آشفته شاه رمه (فردوسی - ۱/۲۴۰) رمه شدن: رمه گشتن، جمع شدن، گرد آمدن، در یکجا جمع شدن
ابومنصور گوید: بطن الرمه وادی معروفی است در بالای نجدو بعضی گویند بطن الرمه منزلی است ازآن ِ مردم کوفه ودیگری گوید رمه دشت عظیمی است در نجد که در آن چند رودبار می ریزد. (از معجم البلدان چ بیروت ج 3 ص 72)