جدول جو
جدول جو

معنی رمه

رمه((رِ مِّ یا مَُ))
استخوان پوسیده، مورچه پردار، کرمک چوب خوار، خاک نمناک، مغز استخوان
تصویری از رمه
تصویر رمه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با رمه

رمه

رمه
گلۀ گاو، گوسفند یا اسب، سپاه و لشکر، گروه مردم، رَمَک برای مِثال گر این خواسته زاو پذیریم همه / ز من گردد آشفته شاه رمه (فردوسی - ۱/۲۴۰)
رمه شدن: رمه گشتن، جمع شدن، گرد آمدن، در یکجا جمع شدن
رمه
فرهنگ فارسی عمید

رمه

رمه
استخوان پوسیده. (منتهی الارب). استخوانهای پوسیده. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). ج، رِمَم، رِمام. و یقال: اﷲ یحیی الرمم، ای العظام البالیه. (اقرب الموارد) ، مورچۀپردار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (متن اللغه) ، کرمک چوبخوار. (منتهی الارب). جانوری چوبخوار. (از اقرب الموارد). در بعضی از لهجه ها بمعنی جانور چوبخوار است. (از متن اللغه). موریانه، خاک نمناک، مغز استخوان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

رمه

رمه
رسن پوسیده. (منتهی الارب). قطعه ای پوسیده از رسن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از معجم متن اللغه). ج، رِمام، رُمَم. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

رمه

رمه
ابومنصور گوید: بطن الرمه وادی معروفی است در بالای نجدو بعضی گویند بطن الرمه منزلی است ازآن ِ مردم کوفه ودیگری گوید رمه دشت عظیمی است در نجد که در آن چند رودبار می ریزد. (از معجم البلدان چ بیروت ج 3 ص 72)
لغت نامه دهخدا

رمه

رمه
هر چیز پوسیده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پیشانی. (منتهی الارب) ، همگی. (ناظم الاطباء). جملگی: اعطاه الشی ٔ برمه، ای بجمله. (از متن اللغه) ، سائر. و الاصل ان رجلاً دفع الی آخر بعیراً بحبل فی عنقه فقیل لکل من دفع شیئاً بجملته أعطاه برمته. (از منتهی الارب). سایر. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا