جدول جو
جدول جو

معنی رش

رش((رَ شّ))
آب پاشیدن، آب زدن به متاع برای سنگین شدن آن
تصویری از رش
تصویر رش
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با رش

رش

رش
تپه، پشته، تل، زمین، برای مِثال هرچه بخواهد بده که گنده زبان است / دیو رمیده نه کنده داند و نه رش (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۳۳)
رَشن، دادگر، عادل، در آیین زردشتی فرشتۀ عدالت، روز هجدهم از هر ماه خورشیدی، برای مِثال درآمد در آن خانۀ چون بهشت / به روز رش از ماه اردیبهشت (عنصری - ۳۵۲)
اَرَش، واحد اندازه گیری طول، تقریباً برابر با نیم متر که بر مبنای فاصلۀ سر انگشتِ میانۀ دست تا آرنج اندازه گیری می شد، ذِراع، برای مِثال رش و سنگ کم و ترازوی کژ / همه تدبیر مرد غدار است (ناصرخسرو - ۲۸۵)
جامۀ ابریشمی
رش
فرهنگ فارسی عمید

رش

رش
موهای صورت مردان، موی بلندی که بر چانه و زیر چانه برخی جانوران می روید
رش
فرهنگ فارسی معین