رزم یوز. جنگاور. (فرهنگ فارسی معین). جنگجوی. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). به معنی جنگجو آمده. (فرهنگ لغات شاهنامه) (آنندراج) (انجمن آرا) : نه پیدا بد از خون تن رزم یوش که پولادپوش است یا لعل پوش. اسدی. زره پوش در صف شدی رزم یوش برون آمدی باز مصقول پوش. نظامی (از انجمن آرا)
رزم یوش. رزمساز. (آنندراج). جنگاور. جنگجو. رزم توز. (فرهنگ فارسی معین). جنگجوی. (ناظم الاطباء). به معنی جنگجوی باشد، چه یوز به معنی تفحص و تجسس و جستجو کردن هم آمده است. (برهان) : بدان آبگون خنجر نیوسوز چو شیر ژیان ماند آن رزم یوز. فردوسی. ز بهر طلایه یکی کینه توز فرستاد با لشکری رزم یوز. فردوسی
جنگجو. رزم آزما. رزمجو. جنگاور: هزار دگر پیل پولادپوش ابا چل هزار از یل رزم کوش. اسدی. من اینجا و او رزم کوش آمده ست همانا که خونش به جوش آمده ست. اسدی. ندانی که چون او شود رزم کوش زمانه به زنهار گیرد خروش. اسدی