چرخ گردانیدن. گردانیدن چرخ. چرخاندن هر نوع چرخ و دستگاهی که حرکت دوری کند. به گردش آوردن چرخ هایی از قبیل چرخ پنبه ریسی و چرخ چاه و غیره: یا چو مردان چرخ گردان زیر پای همت آر یا زن آسا چرخ گردان، چند ازین نر ماده ای. (از صحاح الفرس)
روگردان شدن. روی گردانیدن. اعراض کردن. پشت کردن: سفله گو روی مگردان که اگر قارون است کس ازو چشم ندارد کرم نامعهود. سعدی. گر بندۀ خود خوانی رفتیم به سلطانی ور روی بگردانی رفتیم به مسکینی. سعدی. یک روی زمین دشمن گر روی به من آرند از روی تو بیزارم گر روی بگردانم. سعدی. - روی گرداندن از کسی یا چیزی، اعراض کردن از آن. روی برگردانیدن. پشت کردن. (فرهنگ فارسی معین) : به گردوی گویید خونم ازوی بخواه و مگردان از این کار روی. فردوسی. ای دوست مرا دید همی نتوانی بیهوده چرا روی ز من گردانی. فرخی. کاین سفله جهان به گرد آن گردد کاو روی ز روی او بگرداند. ناصرخسرو. عاشق از تیر اجل روی نگرداند و من کی بترسم که بدوزم نظر از روی تو من. سعدی. طالب آنست که از شیر نگرداند روی تانباید که به شمشیر بگردد رایت. سعدی