جدول جو
جدول جو

معنی رخت ساختن

رخت ساختن((~. تَ))
آماده شدن، آماده سفر شدن
تصویری از رخت ساختن
تصویر رخت ساختن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با رخت ساختن

مرخص ساختن

مرخص ساختن
پروانه دادن دستوری دادن مرخص کردن: و بعد از این قضایا مرتضی قلی خان پرناک را (که) حاکممشهد نموده بود مرخص ساخت که نعش مبارک شاه جنت مکان را برداشته
فرهنگ لغت هوشیار

راه ساختن

راه ساختن
درست کردن راه. ساختن راه. راهسازی. و رجوع به راهسازی شود
لغت نامه دهخدا

رام ساختن

رام ساختن
مطیع ساختن. فرمانبردار کردن. بزیر فرمان درآوردن. نرم کردن:
عاقبت رام سازمت بفسون
تو پری خوی و من پری خوانم.
مسیح کاشی (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا

رسن ساختن

رسن ساختن
رسن تابیدن، مساحی کردن. اندازه گرفتن. (یادداشت مؤلف). پیمودن. (از آنندراج) :
به چاه سیصد باز اندرم من از غم او
عطای میر رسن ساختم ز سیصد باز.
شاکر بخاری.
چونان که گر خواهی در بادیه
سازی ازو ژرف چهی را رسن.
فرخی.
بدینگونه مساح منزل شناس
ز ساحل به ساحل گرفتی قیاس
گه این را گه آن را رسن ساختی
خطر بین کز انسان رسن تاختی.
(از آنندراج).
و رجوع به مادۀ رسن تاختن شود
لغت نامه دهخدا

رنگ ساختن

رنگ ساختن
حیله و مکر بکار بردن. نیرنگ ساختن:
و گر به جنگ نیاز آیدش بجان کوشد
که گاه جستن از آنجا چگونه سازد رنگ.
فرخی (از آنندراج).
چه فسون ساختند و باز چه رنگ
آسمان کبود و آب چو رنگ.
فرخی
لغت نامه دهخدا

راست ساختن

راست ساختن
مستقیم کردن. استقامت دادن. افراشتن. ازکجی برون کردن، آماده ساختن. مهیا کردن. تهیه دیدن. زمینه فراهم کردن. ساختن. مقدمات آماده کردن. لوازم و وسایل مهیا کردن: و عمرولیث را خشم آمد و حرب را راست ساخت. (تاریخ بخارا نرشخی ص 104). تهمید، راست ساختن کار و بصلاح آوردن آن
لغت نامه دهخدا

رخش تاختن

رخش تاختن
اسب تاختن. اسب دواندن. اسب دوانیدن. اسب به تک داشتن:
به شیرین گفت هین تا رخش تازیم
بر این پهنه زمانی گوی بازیم.
نظامی.
بی مهره و دیده حقه بازیم
بی پای و رکیب رخش تازیم.
نظامی.
چو رخش کینه بتازی به روزگار نبرد
که گرد تحت ثری بر سپهر بنشانی.
عرفی شیرازی
لغت نامه دهخدا