رسن تابیدن، مساحی کردن. اندازه گرفتن. (یادداشت مؤلف). پیمودن. (از آنندراج) : به چاه سیصد باز اندرم من از غم او عطای میر رسن ساختم ز سیصد باز. شاکر بخاری. چونان که گر خواهی در بادیه سازی ازو ژرف چهی را رسن. فرخی. بدینگونه مساح منزل شناس ز ساحل به ساحل گرفتی قیاس گه این را گه آن را رسن ساختی خطر بین کز انسان رسن تاختی. (از آنندراج). و رجوع به مادۀ رسن تاختن شود
حیله و مکر بکار بردن. نیرنگ ساختن: و گر به جنگ نیاز آیدش بجان کوشد که گاه جستن از آنجا چگونه سازد رنگ. فرخی (از آنندراج). چه فسون ساختند و باز چه رنگ آسمان کبود و آب چو رنگ. فرخی
مستقیم کردن. استقامت دادن. افراشتن. ازکجی برون کردن، آماده ساختن. مهیا کردن. تهیه دیدن. زمینه فراهم کردن. ساختن. مقدمات آماده کردن. لوازم و وسایل مهیا کردن: و عمرولیث را خشم آمد و حرب را راست ساخت. (تاریخ بخارا نرشخی ص 104). تهمید، راست ساختن کار و بصلاح آوردن آن
اسب تاختن. اسب دواندن. اسب دوانیدن. اسب به تک داشتن: به شیرین گفت هین تا رخش تازیم بر این پهنه زمانی گوی بازیم. نظامی. بی مهره و دیده حقه بازیم بی پای و رکیب رخش تازیم. نظامی. چو رخش کینه بتازی به روزگار نبرد که گرد تحت ثری بر سپهر بنشانی. عرفی شیرازی