رخت انداختن رخت انداختن یا رخت انداختن در جایی. کنایه از اقامت کردن. از حرکت بازایستادن و ماندن. توقف کردن در جایی: گفتی از آن حجره که پرداختند رخت عدم در عدم انداختند. نظامی. سپه را یکی بانگ برداشت سخت که دیگر مران خر بینداز رخت. (بوستان) لغت نامه دهخدا
دست انداختن دست انداختن دست به چیزی دراز کردن، به تندی و چابکی دست به سوی کسی یا چیزی بردن برای گرفتن آن، دست اندازی کردنکنایه از مسخره کردن، ریشخند کردن فرهنگ فارسی عمید
راه انداختن راه انداختن اسباب سفر کسی را فراهم ساختن و او را روانه کردنوسیلۀ نقلیه یا ماشینی را آماده ساختن و به حرکت درآوردن فرهنگ فارسی عمید