جدول جو
جدول جو

معنی رحال

رحال((رِ))
جمع رحل، پالان شتر، اسباب و اثاث سفر
تصویری از رحال
تصویر رحال
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با رحال

رحال

رحال
نوعی از فرش و گستردنی. (ناظم الاطباء). گستردنی یمنی. (آنندراج) (منتهی الارب). گستردنی یمنی یا آنکه در یمن ساخته شود. (از اقرب الموارد) ، جَمعِ واژۀ رَحْل. (منتهی الارب). جَمعِ واژۀ رَحْل. بارها. (حاشیۀ دیوان منوچهری چ دبیرسیاقی) ، جَمعِ واژۀ رحل که به معنی کوچ کردن و پالان شتر است. (از آنندراج) (غیاث اللغات). رجوع به رحل شود، یا ابن ملقی الرحال، در شتم گویند. (ناظم الاطباء) ، آنچه برای سفر مهیا کنند:
پس به گردونش نهاد او و عیال او
گاو و گردون بکشیدند رحال او.
منوچهری.
او را بشکست و اموال و رحال و اثقال او برگرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 390).
فکندم رحال و زمام جنیبت
و الهمت بالنحر و النحر واجب.
(منسوب به حسن متکلم)
لغت نامه دهخدا

رحال

رحال
ماهر و نیک دانا در پالان نهادن و سوار شدن شتر. (ناظم الاطباء). نیک دانا و ماهر در پالان نهادن. (آنندراج) (منتهی الارب). نیک دانا و ماهر در پالان شتر ساختن. (از اقرب الموارد) ، کسی که پالان شتر سازد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آنکه پالان شترفروشد. (مهذب الاسماء) ، کسی که به این طرف و آن طرف سفر کند. (ناظم الاطباء). این نسبت به کثرت سیاحت و مسافرت دلالت دارد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

رحال

رحال
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر. سکنۀ آن 8 تن. آب آن از چشمه. محصولات آن غلات و حبوب و صنایع دستی آنجا فرش و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا