جدول جو
جدول جو

معنی راست روده

راست روده((دِ))
قسمت انتهایی روده بزرگ که به مخرج ختم می شود، روده مستقیم، رکتوم
تصویری از راست روده
تصویر راست روده
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با راست روده

راست روده

راست روده
قسمت انتهایی روده بزرگ که به مخرج ختم میشود این قسمت در دنباله قولون سینس شکل است و از محلی که به بند قولون ختم میشود. شروع روده مستقیم است و در حقیقت از ارتفاع سومین مهره خارجی تا مقعد ادامه دارد روده مستقیم رکتوم
فرهنگ لغت هوشیار

راست روده

راست روده
قسمت آخر رودۀ بزرگ که به مقعد ختم می شود، رودۀ راست، رودۀ مستقیم
راست روده
فرهنگ فارسی عمید

راست روشن

راست روشن
راست روش، مقابلِ کج رفتار، راست رفتار، آنکه به راه راست می رود و منحرف نمی شود، مقابلِ کج روش، آنکه روش راست و درست دارد
راست روشن
فرهنگ فارسی عمید

راست گوشه

راست گوشه
مستطیل، دارای زاویۀ قائمه، قائم الزوایه مثلاً مثلث راست گوشه
راست گوشه
فرهنگ فارسی عمید

راست وعده

راست وعده
صادق الوعد. راست عهد. راست پیمان. درست پیمان. کسی که قول و وعده اش راست باشد:
آن لفظ وعده یی بُد و دانم که راست است
زیرا که راست وعده بود مرد و کج وعید.
سوزنی
لغت نامه دهخدا

راست گوشه

راست گوشه
مربع مستطیل، قائم الزاویه. (یادداشت مؤلف). در اصطلاح امروز هندسی اشکالی که دارای زاویه یازوایای قائمه باشند، شکل راست گوشه خوانده میشوند، چنانکه مثلثی که یک زاویه اش قائمه باشد مثلث راست گوشه و آن چهار ضلعی که زوایایش قائمه باشد چهار ضلعی راست گوشه نامیده میشود، مانند مربع و مربعمستطیل
لغت نامه دهخدا

راست کرده

راست کرده
اصلاح کرده. سر و صورت داده شده. سر و سامان بخشیده:
تباه کردۀ هرکس همی شود بتو راست
مباد کس که کند راست کردۀتو تباه.
فرخی.
نه برکشیدۀ او را فلک فرو فکند
نه راست کردۀ او را کند زمانه تباه.
فرخی.
رجوع به راست کردن شود
لغت نامه دهخدا

راست روشن

راست روشن
راست روش. صورت قدیمیتر کلمه راست روش. رجوع به راست روش شود
لغت نامه دهخدا

راست روشن

راست روشن
نام وزیر بهرام گور که بر خلق ظلم فراوان کرد و مال و ملک ستد. آخرالامر بهرام او را کشته و هرچه بظلم ستده بود بخلایق داد. (شرفنامۀ منیری). نام وزیر بهرام گور بوده که بواسطۀ ظلم بسیار کشته شد. (آنندراج) (انجمن آرا). وزیر بهرام گور بود و ظلم بسیار میکرد بهرام از قضیۀ شبان و سگ خاین متنبه شده اورا سیاست بلیغ فرمود. (برهان) : مردی راست روشن نام وزیر بهرام بود و بهرام زمان خود بر عشرت میگردانید وکار ملک بدو گذاشته و از غایت حرص اموال بکلی برده و ولایت خراب گردانیده و لشکر را روزی نرسانیده، بهرام روزی بر سبیل شکار بیرون رفت بر در شهر چوپانی را دید سگی را از درختی آویخته موجب پرسید گفت این سگ بر گله معتمد من بود ناگاه در گله کمی می آمد و معلوم نمی شد پنهان متفحّص شدیم این سگ با ماده گرگی الفت گرفته و با او در ساخته بود و گرگ گوسفندان را تلف می کرد بهرام از این بیندیشید. رمزی از این به ارکان دولت بگفت او را از حال راست روشن آگاه کردند. بهرام اورا بگرفت و احوال تفحص نمود گناه بیشمار بر او گرد شد و او را سیاست کرد. (تاریخ گزیده صص 113- 112).
همه را راست روشن از کم و بیش
راست و روشن ستد بر شوت خویش.
راست روشن درآمد از در کاخ
رفت بر صدرگاه خود گستاخ.
شه شنیدم که داشت دستوری
ناخدا ترس از خدا دوری.
نام خود کرده زان جریده که خواست
راست روشن ولی نه روشن و راست.
روشن و راستیش بس تاریک
راستی گوژ و روشنی تاریک.
داده شه را بنام نیک غرور
و او زتعلیق نیکنامی دور.
تا وزارت بحکم نرسی بود
در وزارت خدای ترسی بود.
راست روشن چو زو وزارت برد
راستی ها و روشنی ها مرد.
نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 330)
لغت نامه دهخدا