معنی راب - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با راب
راب
- راب
- اندازه، قدر، راب کذا، ای قدر کذا، (المنجد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
راب
- راب
- حلزون (اصطلاح گیلان)، کرم شب تاب، (فرهنگ فرانسه به فارسی نفیسی)
لغت نامه دهخدا
راب
- راب
- شوی مادر. (منتهی الارب). کان یکره ان یزوج الرجل امراءه رابه. (حدیث). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا