لقب محمد بن محمد بن القاسم بن احمد بن خدیو الاخسیکتی. و یاقوت بجای اخسیکتی اخسیکاتی و بدل ذوالمناقب ابن ابی المناقب آورده است و گوید: کنیت او ابوالوفاء و معروف به ابن ابی المناقب است. وی امام در لغت و ادیبی فاضل و صالح و عارف به ادب و تاریخ و نیکوشعر است. و وفات او در آخر ذی الحجۀ سال 522 هجری قمری بود. و از شعر اوست: اذا المرء اعطی نفسه کل ما اشتهت و لم ینهها تاقت الی کل باطل و ساقت الیه الاثم و العار بالذی دعته الیه من حلاوه عاجل. و هم گوید: ارحم اخی عبادالله کلهم وانظر الیهم بعین اللطف و الشفقه و قر کبیرهم و ارحم صغیرهم و راع فی کل خلق وجه من خلقه. و رجوع به ذوالفضائل در همین لغت نامه و ذیل کلمه احمد بن محمد بن القاسم در معجم الادباء شود لقب محمد بن الطاهر بن علی بن زین العابدین بن حسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام. مکنی به ابی الحسن. رجوع به محمد... شود
در عقد الفرید، ذیل یوم المریقب لبنی عبس علی فزاره، آمده است: فالتقوا بذی المریقب من ارض الشربه فاقتتلوا، فکانت الشوکه فی بنی فزاره. قتل منهم عوف بن زید بن عمرو بن ابی الحصین احد بنی عدی بن فزاره و ضمضم ابوالحصین المری، قتله عنتره الفوارس، و نفر کثیر ممن لایعرف اسمائهم، فبلغ عنتره ان حصیناً و هرما ابنی ضمضم یشتمانه و یوعدانه، فقال فی قصیدته التی اولها: هل غادرالشعراء من متردم ام هل عرفت الدار بعد توّهم یادارعبله بالجواء تکلمی و عمی صباحاً دارعبله و اسلمی و لقد خشیت بان اموت و لم تدر للحرب دائره علی ابنی ضمضم الشاتمی عرضی و لم اشتمهما والناذرین اذا لم القهمادمی ان یفعلا فلقد ترکت اباهما جزرالسباع و کل نسر قشعم لما رآنی قد نزلت اریده ابدی نواجذه لغیر تبسم. و فی هذه الوقعه یقول عنتره الفوارس: و لقد علمت اذا التقت فرسانها یوم المریقب ان ظنک احمق. ص 19 و 20 جزء 6 و در ص 25 همان جزء ذیل یوم قطن آرد: فلما توافوا للصلح، وقفت بنوعبس بقطن، واقبل حصین ابن ضمضم، فلقی تیحان احد بنی مخزوم بن مالک فقتله بابیه ضمضم، و کان عنتره بن شدّاد قتله بذی المریقب..
لقب ابرهه بن تبعبن رائس. یکی از ملوک یمن. گویند از آنرو بدو ذوالمنار گفتند که او نخستین کس بود که برای راهنمائی کاروانیان در راهها نصب منارها کرد. و در مجمل التواریخ و القصص آمده است که، ملک ابرهه ذوالمنار، مائه و ثمانون سنه. پسر رایش بود و ابراهیم نام بود واصل (کذا) بسیاری بگشت گرد عالم، و هر جایگاه که رسید، میلها فرمود کردن براه اندر، تا آثار سفر او بدانند و بازگشتن در بیابانها آسان تر بود، و به شب اندر، آتش کردندی بر میلها تا لشکر بدان هنجار راه کردندی و از این سبب او را ذوالمنار لقب کردند، و اندر معانی شعر گفتند مطلعش این است: و لقد بلغت من البلاد مبالغا یا ذوالمنار فما یرام لحاقکا. وروایت است که بزمین نشناسان بگذشت و فرزندان وبار، آنک گفته ایم و در سیرالملوک گوید که دهان و چشم ایشان بر سینه بود، از سخط ایزد تعالی، نعوذ به، پس ابرهه پسرش را ذوالاذعار، بحرب ایشان فرستاد و او را فریقیس گویند، تا ایشان را بعضی هلاک کرد، و نتوانستند غلبه کردن، که مورچگان بودند هر یکی چند شتری بختی و اسب و مرد را میربودند، و این به وقت روزگار کیکاوس بود و آنکه بنی اسرائیل از اشموئیل پادشاه خواستند و خدای تعالی طالوت را بفرستاد. (مجمل التواریخ و القصص ص 155). و نیز رجوع به همین کتاب ص 15 و 158 شود. و در منتهی الارب آمده است: لقب به لأنّه اول من ضرب المنار علی طریقه فی مغازیه لیهتدی بها اذا رجع