جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با ذب

ذب

ذب
گاو دشتی و آن را ذب ّالریاد نیز نامند، از آن روی که پیوسته در پی گاوان ماده رود. و منه رجل ٌ ذب ّالرّیاد، مرد بسیارزیارت کننده زنان و آمد و شد کننده با آنان. و گاو کوهی
لغت نامه دهخدا

ذب

ذب
دفع. دفع کردن. منعکردن. بازداشتن. دور کردن. ذب از کسی، راندن و بازداشتن از او: اهل مصر در دفع و ذب ّ آن شناعت از حریم خویش به غوغا گرائیدند. (جهانگشای جوینی) ، درآمدن، آمد و شد کردن ودر جائی قرار نگرفتن. متردّد بودن، واراندن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). واراندن و پژمریدن نبات. (تاج المصادر بیهقی). پژمردن نبات. (دهار) ، ذب ّ غدیر، خشک شدن غدیر در آخر گرما، ذب ّ شفه، هواسیدن، یعنی پژمریدن و خشک شدن و خوشیدن لب از تشنگی، ذب ّ نبت، پژمردن و پلاسیدن گیاه. ذب ّ جسم، لاغر شدن تن، ذب ّ نهار، اندکی باقی ماندن از روز، ذب ّ لون، بگردیدن و متغیر شدن گونه، ذُب ّ فلان، بصیغۀ مجهول، دیوانه شد او، رنج کشیدن و مانده شدن در شب و نرسیدن به آب مگر پس از قطع یک شب راه، ذب از کسی، مدافَعَه. منافَحه. محاماه. مراماه. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا