جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با دیت

دیت

دیت
دیه، مالی که ضارب یا قاتل باید به شخص آسیب دیده یا وارث او بدهد، خون بها
دیت
فرهنگ فارسی عمید

دیت

دیت
در تاریخ آلمان به معنی مجلس یا انجمن شور یا قانونگذاری است و منشاء آن جلساتی بود از مالکین و اتباع آزاد که امرا آنها را برای بحث در مخارج دربار خود احضار میکردند و ’دیت امپراطوری’ یعنی دیت امپراطوری مقدس روم که به آلمانی ’رایشتاگ’ خوانده میشد. بعضی دیگر از مجالس مقننه از جمله مجالس مقننۀلهستان، مجارستان، بوهم، ممالک اسکاندیناوی و ژاپن نیز دیت نامیده شده اند. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا

دیت

دیت
مأخوذ از دیه تازی بمعنی خونبها و آن در شرع ده هزار درهم است. دیت را فارسیان بمعنی مطلق جرمانه نیز آرند. (از غیاث). دیه خونبها. (زمخشری) آنچه واجب آید در کشتن. ج، دیات. تاوان. (یادداشت مؤلف). عَقل. غیرَه. مَعقُلَه. نَذَر. اعتقال، دیت گرفتن. عقل، دیت پذیرفتن. عقل، دیت دادن (کشته را). شَنَق، دیت جراحات. (منتهی الارب) :
نه بقصاصش کنند خلق اشاره
نه به دیت پادشه بخواهد ازو مال.
منوچهری.
عقل اگر در میانه کشته شود
دیت از بادخانه بستانم.
خاقانی.
بر زمین صد هزار خونریزیست
یک دیت آسمان نخواهد داد.
خاقانی.
غصۀ ایام ریخت خون چو خاقانیی
شو، دیت خون او زان می چون خون بیار.
خاقانی.
ای چرخ شریف کش که دونی
جان را دیت از دهات جویم.
خاقانی.
کشت صبر مرا نیاز عطات
دیت کشتۀ نیاز فرست.
خاقانی.
خون خرد بریز و دیت بر عدم نویس
برگ هوابساز و نثار از روان طلب.
خاقانی.
بیش و کمی را که کشی در شمار
رنج بقدر دیتش چشم دار.
نظامی.
سیم دیت بود مگر سنگ را
کآمد و خست آن دهن تنگ را.
سعدی.
آن عاشق مجروح ندانی که چه گفتست
هر خون که دلارام بریزد دیتی نیست.
سعدی.
خونبهای جرم نفس قاتله
هست بر حلمش دیت بر عاقله.
مولوی.
گر خطا کشتم دیت بر عاقله است
عاقله جانم تو بودی ازالست.
مولوی.
چون برای حق و روز عاجل است
گر خطایی شد دیت بر عاقله است.
مولوی.
و رجوع به دیه و دیه شود
لغت نامه دهخدا