جدول جو
جدول جو

معنی دهگان

دهگان((دِ))
صاحب ده، کشاورز، روستایی، حافظ سنن و روایات ایرانی، مفرد دهاقنه، دهاقین، دهقان
تصویری از دهگان
تصویر دهگان
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با دهگان

دهگان

دهگان
صاحب ده رئیس دیه، مالک زمین صاحب زمین، ایرانی، حافظ سنن و روایات ایرانی مورخ، روستایی جمع دهاقنه دهاقین. یا دهقان پیر شراب کهنه. یا دهقان خلد رضوان خازن بهشت
فرهنگ لغت هوشیار

دهگان

دهگان
منسوب به ده (مرکب از ده به معنی قریه و گان پسوند نسبت و دهقان معرب آن است). (یادداشت مؤلف). دهقان و فلاح. زراعت کننده و مزارع. (از ناظم الاطباء). مزارع را گویند و معرب آن دهقان باشد. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (از آنندراج) ، زمین دار. (ناظم الاطباء) ، محاسب و دهبان یعنی بزرگ ده که آن را دهدار نیز گویند. (از آنندراج) : بیکلیلغ دهی است بزرگ و به زبان سغدی این ده را سمکنا خوانند و دهگان او را ینالبرکین خوانند و با او سه هزار مرد بنشیند. (حدود العالم) ، بر عموم خلق فارس و عجم ایران که سابقاً بوده اند اطلاق می شود. (آنندراج) ، مردم تاریخی، تاریخ دان. (ناظم الاطباء) (برهان). مورخ. (از آنندراج) ، قریه وده و روستا. (ناظم الاطباء). و رجوع به دهقان شود
لغت نامه دهخدا

دهگان

دهگان
منسوب به ده (مرکب از ده عددی و گان پسوند نسبت). اعشار، (یادداشت مؤلف). معشر. عشار. (منتهی الارب)، ده تا ده تا. ده نفر ده نفر. ده فرد با هم: لشکر از جهت خان و مال دهگان و بیستگان در گریختن آمدند. (راحهالصدور راوندی). ودهگان و پنجگان را همی درخواندندی. (به خانه خواب ذوالاعواد) و همی کشتند. (مجمل التواریخ والقصص).
- دهگان دهگان، ده ده. عشارعشار. (یادداشت مؤلف).
- طبقۀ دهگان، مقابل طبقۀ یکان و صدگان
لغت نامه دهخدا