معنی دوس - فرهنگ فارسی معین
معنی دوس
- دوس((دُ یا دَ))
- پامال کردن چیزی را، پست کردن، صیقل دادن (شمیشر و جز آن)، زدودن، پستی، خواری
تصویر دوس
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با دوس
دوس
- دوس
- ریشه مضارع دوسیدن به معنی چسبیدن، لصق و لزق، رجوع به دوسیدن شود
لغت نامه دهخدا
دوس
- دوس
- جَمعِ واژۀ دائس، یعنی زنگ زدانیدگان، (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب)، رجوع به دائس شود
لغت نامه دهخدا
دوس
- دوس
- آب آهن تاب، یعنی آبی که در آن آهن تافته شده اندازند. (ناظم الاطباء). ماء الحدید. (یادداشت مؤلف). دوص
لغت نامه دهخدا
دوس
- دوس
- خواری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). خفیفیت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دوس
- دوس
- بپا کوفتن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مالیدن به زیرپا. (لغت محلی شوشتر) ، نرم کردن گلی به پا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). پامال کردن. (غیاث). به پای بخستن. (تاج المصادر بیهقی) ، گل اندودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مبالغه کردن درنزدیکی با زنی. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، زنگ زدودن و روشن کردن شمشیر و جز آن را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). چیزی را روشن کردن و صیقل نمودن. (غیاث) (از آنندراج). روشن کردن شمشیر و جز آن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، کوبیدن گندم و مانند آن را به پای. (ناظم الاطباء). خرمن کوفتن. (غیاث) (آنندراج) (از المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، خوار گردیدن. (ناظم الاطباء) ، خوار گردانیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
توس
- توس
- طوس، از شخصیتهای شاهنامه، نام شاهزاده و پهلوان ایرانی ملقب به زرینه کفش، فرزند نوذر پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی