جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با دوز چیدن

داغ چیدن

داغ چیدن
پهلوی هم قرار دادن نشان و علامت داغ. چندین نشان داغ نزدیک هم پیدا آوردن. داغ بر هم چیدن:
کند سینۀ خویش را پهن باغ
که چیند بر آن نعل رخش تو داغ.
ظهوری
لغت نامه دهخدا

درد چیدن

درد چیدن
درد برچیدن. کنایه از تیمار و بیمارداری و درد دیگری بر خود گرفتن. (آنندراج). پیشینیان عقیده داشته اند که اگر کسی از راه تنفس دیفتری و گلودرد مریضی را به خود انتقال دهد مریض شفا یابد، و بسیار می شده که مادران نسبت به فرزندان این کار را می کرده و دردچین فرزندان می شده اند. (گنجینۀ گنجوی ص 60) :
پیش از آن بر راست و بر چپ می دوید
که بچینم درد تو چیزی نچید.
مولوی.
هر که را باشد دلی می چیند از چشم تو درد
هر که را نازی بود بیماردار چشم توست.
صائب (از آنندراج).
زردی از چهرۀ او نیر اعظم برداشت
چیده درد از بدنش نرگس بیمار بتان.
طالب آملی (از آنندراج).
همچو بیماری که چیند درد بیماری وحید
از خیال چشم بیمارش دل من خسته بود.
وحید (از آنندراج).
رجوع به دردچین شود
لغت نامه دهخدا

دور دیدن

دور دیدن
دوربینی. دیدن از فاصله بسیار. مسافت دور را دیدن. دیدن نقطۀ دوردست را:
زغن گفت از این دور دیدن چه سود
که بینایی دام و بندت نبود.
سعدی (بوستان).
، پایان کار را دیدن. عاقبت بین بودن. دوربینی. فرجام کار رادیدن: من با خویشتن گفتم که سخت دور دیده است این مرد باشدکه چنین نباشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 407)
لغت نامه دهخدا

دوزانیدن

دوزانیدن
دوختن فرمودن و دوختن کنانیدن. (ناظم الاطباء). دوزاندن. به دوختن داشتن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

دوزیدن

دوزیدن
دوختن، دو تکه پارچه را با نخ و سوزن به هم وصل کردن، بخیه زدن، با تیر یا نیزه دو چیز را به هم چسباندن
دوزیدن
فرهنگ فارسی عمید

دوزیدن

دوزیدن
دوختن. (آنندراج). به معنی دوختن استعمال می گردد ولی چندان معمول نیست. (ناظم الاطباء) : صرب، بریدن چیزی را و دوزیدن. (منتهی الارب). رجوع به دوختن شود
لغت نامه دهخدا