جدول جو
جدول جو

معنی دوبرجی

دوبرجی((دُ بُ))
کبوتری که در کبوترخان مقیم نماند، کنایه از زن بلهوس، روسپی
تصویری از دوبرجی
تصویر دوبرجی
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با دوبرجی

دوبرجی

دوبرجی
دوبامه. کبوتری که در یک برج قرار نگیرد. (از آنندراج). کبوتری که در کبوترخان مقیم نمی ماند. (ناظم الاطباء). دوبرجه:
کشد سوی خود برج از این منزلم
دوبرجی شده چون کبوتر دلم.
یحیی کاشانی (از آنندراج).
، به اصطلاح لوطیان امردباره و زن باره، به مجاز شخص هرزه را گویند. (آنندراج) ، کنایه از زن زناکار و روسپی و بوالهوس. (ناظم الاطباء) :
ز حسن خادم هندی و گرجی
شده چشم تماشایی دوبرجی.
سعید اشرف (از آنندراج).
دل از غم آن بت دوبرجی
سوراخ بود چونان گرجی.
وحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

دوبرجی

دوبرجی
دهی است از بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. 180 تن سکنه. آب آن از رود خانه مرک تأمین می شود. تابستان از سرونو تا کنار رودخانه اتومبیل می آید. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

دو برجی

دو برجی
کبوتری که در کبوتر خان مقیم نماند، زن بلهوس روسبی
دو برجی
فرهنگ لغت هوشیار

دوبرجه

دوبرجه
دوبامه. دوبرجی. کبوتر که در دو برج آشیان دارد. (یادداشت مؤلف) : مثل کبوتر دوبرجه، مجازاً، دورنگ و غیرثابت و بوالهوس. رجوع به دوبرجی شود
لغت نامه دهخدا

دوبرجه

دوبرجه
دهی است از بخش جغتای شهرستان سبزوار. دارای 200 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

دیباجی

دیباجی
دیبایی دیبا فروش منسوب به دیباج. آنکه دیبا و حریر بافد، آنچه که از دیبا و حریر بافته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار

دو روی

دو روی
آنچه که پشت و روی آن از جهت طرح و رنگ اختلاف داشته باشد (مانند پارچه)، کسی که قولش خلاف عملش باشد منافق، گل رعنا (زیرا که یک روی آن سرخ است و روی دیگر زرد)
فرهنگ لغت هوشیار

دوبیتی

دوبیتی
چار بندی گونه ای از سرواد، یکی از گوشه های چهار گاه، یکی از گوشه های سه گاه، یکی از گوشه های شور
فرهنگ لغت هوشیار