دنگال دنگال مُرَکَّب اَز: دنگ، آلت برنج کوبی + َال، پسوند نسبت، اسب درازگردن بی اندام. (آنندراج) ، سخت فراخ و بزرگ: اتاقی دنگال، خانه سخت فراخ. اتاقی بغایت فراخ و بزرگ با سقفی بلند. (یادداشت مؤلف) لغت نامه دهخدا
دنگاله دنگاله آبی که در زمستان در بالای ناودان یا محلی دیگر یخ بسته آویزان گردد دنگداله گلفهشنگ فرهنگ لغت هوشیار
منگال منگال داسگاله، داس کوچک، علف بر، دَستگاله، دَستغاله، داس، آلتی آهنی و سرکج با دستۀ چوبی که دم آن تیز و دندانه دار است و با آن گیاه ها و حاصل مزارع را از روی زمین درو می کنند، جاخسوک، مِخلَب، خاشوش، جاخشوک، مِحصَد، جاغسوک فرهنگ فارسی عمید
دنبال دنبال دم، دنب، پس، عقب، پشت و عقب کسی یا چیزیدنبال کردن: عقب کسی یا کاری رفتن، کاری را ادامه دادن فرهنگ فارسی عمید
دنگاله دنگاله آبی که در زمستان در سر ناودان یا در جای دیگر یخ بسته و آویزان شده باشد، دَرگاله، دَنگِداله، گُلفَهشَنگ، گُلفَخشَنگ فرهنگ فارسی عمید
چنگال چنگال پنجۀ دست انسان، در علم زیست شناسی پنجۀ درندگان و پرندگان، در کشاورزی آلت فلزی چهارشاخه به اندازۀ قاشق برای برداشتن قطعات غذا فرهنگ فارسی عمید