کوته بالا عضوی از حیوان که در منتهای خلفی وی قرار دارد و آن از تعدد مهره های استخوان در دنبالچه بوجودآمده است. در جانوران چهار پا دم بشکل دسته ای مو در پشت پاها آویزان است و در پرندگان بشکل پرهایی که در پایان بدن آنها روییده. یا دم گاو دنب گاو، تازیانه بزرگ، نفیر گاودم. یا با دم خود گردو شکستن بسیار شاد وخندان بودن از پیشامدی نیک. یا دم بتله ندادن طوری با احتیاط زفتار کردن که دچار عواقب وخیم نشوند. یا دم گاوی بدست آوردن (داشتن) وسیله ای (برای امرار معاش) بدست آوردن (داشتن)، ساقه کوتاه و باریکی که میوه یا دانه آن بوسیله آن به شاخه درخت و گیاه متصل است. یا دم خروس دمب خروس دنب دیک، بهانه: (دم خروسی در دست دارد)
دم و دمب وذنب. (ناظم الاطباء). به معنی دم است که در مقابل سرباشد و به عربی ذنب خوانند. (برهان) (از لغت محلی شوشتر). به معنی دم بهائم است. (از غیاث). دم، اعم ازآنکه از حیوان باشد یا پرنده. دمب. ذنب عرب معرب ازاین کلمه فارسی است. (یادداشت مؤلف) : چو باز دانا کو گیرد ازحباری سر به گرددنب نگردد بترسد از پیخال. زینبی. و بغیر از دنب ایشان (دو سوسمار) هیچ عضو پیدا نه... دنب ها را در خود گیرند. (ترجمه محاسن اصفهان ص 40). گر بری گوش ور کنی دنبم بنده از جای خود نمی جنبم. (از امثال و حکم دهخدا). اهلب، دنب بریده. دنب بسیارموی. کیسار،دنب برداشتن اسب در دویدن. لألاه، دنب جنبانیدن آهوبرگان. (منتهی الارب). و رجوع به دم شود