جدول جو
جدول جو

معنی دمنه

دمنه((دِ نِ))
آثار به جا مانده از خانه و آبادی، در فارسی به معنی دشت و صحرا
تصویری از دمنه
تصویر دمنه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با دمنه

دمنه

دمنه
نشان باشش نشان خانه، کینه دیرینه آثار خانه و حیات مردمی در زمینی، جایی که خاکروبه ریزند مزبله خاکروبه دان جمع دمن
فرهنگ لغت هوشیار

دمنه

دمنه
روباه، برای مِثال گاه فریب دمنۀ افسونگرند لیک / روز هنر غضنفر لشکرشکن نی اند (خاقانی - ۱۷۴)، کنایه از آدم مکار و حیله گر. در اصل نام شغالی حیله گر در کتاب «کلیله و دمنه» است
دمنه
فرهنگ فارسی عمید

دمنه

دمنه
دمنه. سرگین برهم نشسته و پشک. (غیاث). سرگین جمعگشته. (ازفرهنگ جهانگیری) (از برهان) (از لغت محلی شوشتر).
- سبزه دمنه، خضرای دمن. سبزه که در سرگین زار روید:
دمنۀ رفتگان تست این خاک
سبزه دمنه را چه داری پاک.
اوحدی
لغت نامه دهخدا

دمنه

دمنه
نام شغالی رفیق کلیله که سعایت شتر پیش شیر نموده او را به قتل رسانید و در کتاب کلیله و دمنه که در امور سیاست مدن نوشته شده حکایت آن مفصل ذکر شده است. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از غیاث) (از لغت محلی شوشتر) :
گاو مسکین ز کید دمنه چه دید
وز بد زاغ بوم را چه رسید.
رودکی.
جز از رسم شاهان نراند همی
همه دفتر دمنه خواندهمی.
فردوسی.
میان اتباع او (شیر) دوشگال بودند یکی را کلیله نام و دیگری را دمنه. (کلیله و دمنه).
خاقانی را ذم کنی ای دمنۀ عصر
کو شتربه است و شیر نر احمد نصر.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

دمنه

دمنه
روباه. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (از غیاث) (برهان) (از انجمن آرا) (از لغت محلی شوشتر) :
چون کلاژه همه دزدند و رباینده چو خاد
شوم چون بوم بدآغال و چو دمنه محتال.
معروفی.
نه دمنه چون اسد نه درمنه چو سنبله ست
هرچند نام بیهده کانا برافکند.
خاقانی.
دمنه اسد کجا شود شاخ درمنه سنبله
قوت موم و آتشی، فعل زقوم و کوثری.
خاقانی.
- دمنه گوهر (دمنه گوهرک) ، روباه صفت. شغال سرشت. روباه خصلت. کنایه از مکار و حیله گر:
با من پلنگ سارک و روباه طبعک است
این خوک گردنک سگک دمنه گوهرک.
خاقانی.
، شغال. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (از غیاث) (از انجمن آرا) (از لغت محلی شوشتر) ، مردم عیار و فتان و محیل. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از غیاث) (ازبرهان) (از شرفنامۀ منیری) (از انجمن آرا) :
تف سیاستش از دیو دمنه ساخته خف
کف کفایتش از شیر شرزه دوخته شیر.
ابوالفرج رونی
سوراخی که برای دم کشی و باد آمدن به تنور گذارند. (از فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء) (از برهان). فرجۀ تنور. (انجمن آرا). باجۀ تنور
لغت نامه دهخدا