معنی دم برآوردن دم برآوردن((دَ بَ وَ دَ)) تنفس، سخنن گفتن، نیست ونابود کردن تصویر دم برآوردن فرهنگ فارسی معین
دم بر آوردن دم بر آوردن بیرون آوردن هوا از ریه و قصبه الریه تنفس، صحبت کردن سخن گفتن فرهنگ لغت هوشیار
دم بر آوردن دم بر آوردن بیرون دادن هوا از ریه، زفیر، کنایه از لب به سخن گشودن، سخن گفتن فرهنگ فارسی عمید
دم درآوردن دم درآوردن دم دار شدن. دارای دم شدن. دم پیدا کردن. دم روییدن بر، به نوی آغازیدن عدم اطاعت. از حد خود تجاوز خواستن (زیردستی نسبت به زبردست). تجاوز کردن زیردستی از حد خود. (یادداشت مؤلف) لغت نامه دهخدا
نام برآوردن نام برآوردن مشهورشدن معروف گشتن: هرکه در مهتری گذارد گام زین دو نام آوری بر آرد نام. (نظامی) فرهنگ لغت هوشیار
خط برآوردن خط برآوردن آشکار کردن حجت برای اثبات دعوی خود، مخطط شدن جوان ساده رو. (آنندراج). موی تازه بر عارض جوان روییدن. (یادداشت بخط مؤلف) لغت نامه دهخدا