معنی دلسرد - فرهنگ فارسی معین
معنی دلسرد
- دلسرد((~. سَ))
- بی شوق، بی میل، مأیوس، ناامید
تصویر دلسرد
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با دلسرد
دلسرد
- دلسرد
- مقابلِ دلگرم، افسرده، ناامید، مایوس، کسی که شوق و رغبت به کاری نداشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
دلسرد
- دلسرد
- سرددل. بی شوق. بی رغبت. بی میل. (ناظم الاطباء) :
بسکه دلسردم ز تار و پود هستی چون کتان
می تواند پرتو مهتاب سوزاندن مرا.
غنی (از آنندراج).
، مأیوس. ناامید
لغت نامه دهخدا
دلسرد
- دلسرد
- افسرده، بی اشتیاق، بی رغبت، دلسوخته، دلمرده، مایوس، ناامید، نومید، وازده
متضاد: امیدوار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دلسردی
- دلسردی
- حالت دل سرد. دل سرد بودن. یأس. نومیدی. ناامیدی. آریغ، بی شوقی. بی رغبتی. افسردگی. رجوع به دلسرد شود
لغت نامه دهخدا