دل برداشتن. چشم پوشیدن، جذب شدن. کشیده شدن بسوی چیزی: سخن اوست (ابراهیم ادهم) که گفت... ندانم که کدام صعبتر است به وقت ناشناختن دل کشیدن یا به وقت شناختن از عز گریختن. (تذکرهالاولیاء عطار). - دل کشیدن به چیزی، خواستن. (از آنندراج) : دل به آن زلف چلیپا می کشد بی اختیار نافه تا افتاد دور از ناف آهو تیره شد. صائب (از آنندراج)
پایین کشیدن پایین انداختن، رکاب کشیدن حرکت کردن، بسر کشیدن نوشیدن شراب و مانند آن، جذب کردن، یا دم در کشیدن ساکت شدن، محو کردن نابود ساختن، با سپاه حرکت کردن
نفس کشیدن و نفس زدن. (از ناظم الاطباء). - آلات دم کشیدن، جهاز تنفس. (یادداشت مؤلف) : (زهره دلالت کند بر) بوییدن و آلات دم کشیدن. (التفهیم). دم بکشی بازدهی زآنکه دهر بازستاند ز تو می عمر وام. ناصرخسرو. - دم درکشیدن، خاموش شدن: چو اسفندیار این سخنها شنید دلش گشت پردرد و دم درکشید. فردوسی. ، بیکار و معطل بودن. (ناظم الاطباء)، به طول انجامیدن. (یادداشت مؤلف) : بسیار دم نکشیده بود باز... اغتشاش رو داد. (تحفۀ اهل بخارا)، پخته شدن به حد معتاد. نیک پخته شدن و نیک مهیا شدن چای و پلو و گیاهان دارویی و جز آن. به حد پختگی رسیدن برنج پلو و دم پخت و جز آن پس از آنکه آب آن را کشیده بار دوم بی آب بر آتش نهند. (یادداشت مؤلف). - دم کشیدن چای و پلاو و جز آن، نضج یافتن و پخته شدن. (ناظم الاطباء)
گل کشیدن بر بام یا دیوار، گل اندود کردن آن. تطلیه کردن و مالیدن گل بر... (آنندراج). اندود کردن بام. گل مالیدن: گلی گر کشی بر ستون سرای گل افتد نشان لیک ماندبجای. نظامی (از آنندراج)