جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با دفعتاً

دفعاً

دفعاً
مقابل تدریجاً. (یادداشت مرحوم دهخدا). دفعهً. و رجوع به دفعه شود
لغت نامه دهخدا

دفعدار

دفعدار
منصبی از مناصب سپاهی هند. صاحب منصب پست سواره و پیاده. (ناظم الاطباء). و رجوع به دفعه دار شود
لغت نامه دهخدا

فعلاً

فعلاً
هنوز، تاکنون، اینک، حالا، به طور موقت، موقتاً، عجالتاً
فعلاً
فرهنگ فارسی معین

دفعهً

دفعهً
ناگهان. ناگاه. یکباره. مغافصهً. از ناگاه. از ناگهان. بی خبر. غفلهً. بدون خبر. (ناظم الاطباء). فوراً.
- دفعهً واحده، یک باره. یک دفعه. بیکبار. بیکباره: پادشاه اسلام... فرمود که امری که بتدریج مضرت آن چنین معظم گشته و عموم مردم بدان معتاد شده اند دفع آن دفعهً واحده نتوان کرد، بطریق تأنی میسر شود. (تاریخ غازانی ص 274)
لغت نامه دهخدا

دفعات

دفعات
جَمعِ واژۀ دُفعه. (ناظم الاطباء). رجوع به دُفعه شود
لغت نامه دهخدا