چرب. (منتهی الارب) (غیاث). دارای دسم و چربی. (از اقرب الموارد). چربی دار، فربه. (ناظم الاطباء) ، از خوردنیهای طعم دار، آنچه مانند گردو و بادام است. (از اقرب الموارد) ، ریمناک و چرکین. (ناظم الاطباء) ، گویند: ’انه لدسم الثوب’ و آنرا در بارۀ شخص پلید اخلاق گویند. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
سربند بستن شیشه را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بند کردن در را. (از منتهی الارب). بستن در را. (از اقرب الموارد) ، داخل کردن در جراحت چیزی را که بند کند آنرا. (از منتهی الارب). فتیله قرار دادن در داخل جراحت. (از اقرب الموارد). گوش و جراحت و جز آن بیاکندن از بهر بستن. (تاج المصادر بیهقی). بند کردن گوش و جراحت و داخل کردن در آن چیزی که بند کند آنرا. (آنندراج) ، ناپدید شدن اثر، اندک تر کردن باران زمین را، قطران مالیدن شتر را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آرمیدن بازن. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان) چرب شدن طعام. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چرب شدن. (تاج المصادر بیهقی). دسومه. و رجوع به دسومه شود، ریمناک و چرکین گردیدن. (از منتهی الارب). کثیف و پلید و چرک شدن دست یا جامه. (از اقرب الموارد) ، تیره گون گردیدن. (از منتهی الارب). خاکی رنگ بودن که به سیاهی زند. (از اقرب الموارد)